۱
«بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان میشنوم». البته که «پسِ پرده ندانم که چه خوب است و چه بد» ولی «بزرگا که شما دو تنید».
۲
دستم تا به حال برای گل و گیاه خوب نبوده، امّا زیباییِ زن، به تواناییِ بافتن، مویِ بلند و خانهیِ سبز بستگیِ زیادی دارد. پرکتیس هم که میکس پرفکت؛ فلذا زیبایی اکتسابیست. هرچند که کاشت و داشت و برداشت کارِ کشاورز است، اما روییدن، صرفِ فعلِ توحیدِ افعالیست. و مگر کار کشاورز نه هم اینطور؟ صرف و نحو با دستور زبانِ گیاهی از ریشهیِ عشقّه، سمّی و وحشی. اینجا نوشتمش که مصر شوم در تحققِ تصویرِ محوی که همیشه تصوّرش خوراکِ خیالم را فراهم کرده است. بود و نبودِ آدمها دستِ من نیست، باغِ سبزِ خیالم ولی چرا. کسی دستش به آنجا نمیرسد. به کتابخانهم، عطرِ برنجِ دمشده و زعفرانِ آماده برایِ تزیینش، گلدانهایِ شیشهای و شفافِ سبزم و گلهایِ دامن و رختآویزِ خلوتِ گوشهیِ اتاقم. کسی دستش نمیرسد به سادگی و سهولتِ یک رویایِ معمولی.
۳
غیرت، غایتالقصویِ عشق است. روزی که نبود، هرچقدر هم هنوز سراپایِ وجود «به جهان خرّم از آنم که» یار با دیگری خرّم است سر بدهیم، به فقدانی از کمالِ یارخواهی نائل آمدهایم. واجبالوجود غیور است. «تو، خود، حدیثِ مفصّل بخوان». القصّه، خدا نکند دلِ آدمی نلرزد به غایتالقصوی، که و الّا الفاتحه برایِ آن ماجرایِ دلدادگی. معالصلوات برایِ ژستهایِ منوّرالفکریون. شما سراسرِ ادبیاتی که یارخواهی را به ما آموخت مرور کن، سعدی خاصّه در بهار، کی رضا داده به چنین درجهای از فقدان؟ چه مرگمان شد که غایت را به ثمن بخس فروختیم به مفهومِ بیاصالتی به نامِ آزادی؟ جان، جان با این تمامیتِ ارضی، در بدنِ آدمی چه کار میکند بدونِ یار که حالا آزادی و رهایی قدّ کلهپاچهشان را برایمان علم کردهاند؟ راست خواهی؟ غیرت، غایتالقصوی ِ عشق است. والسلام علی من اتبع الهدی.